به گزارش شهرآرانیوز؛ درباره نحوه شروع داستانها مباحث و تکنیکهای مطرح کردنی زیادی وجود دارد، چراکه موضوعی مفصل و طولانی است:، اما شاید خلاصه همه آنها این بشود: هرطور دوست داشته باشید و تشخیص بدهید میتوانید سطرهای اولیه داستانتان را بنویسید.
اما اصل بحث همین است که آیا راه یا راههای بهتری وجود دارد، چطور میشود از بین گزینههای مختلف بهترین را تشخیص داد، استاندارد خاصی وجود دارد یا نه. راستش را بخواهید، گستردگی بحث از همین جاها شروع میشود، از همین سؤالهای ساده که سؤالهای دیگر را زنجیره وار به دنبال خودشان میکشند.
بگذارید اینجا چند روش را با هم بررسی کنیم، برای مثال، شروع ایستا در برابر شروع پویا و پرتحرک. شاید بار عاطفی کلمات این پیش داوری را ایجاد کنند که خب پویا و پرتحرک همیشه و همه جا از ایستایی بهتر و مثبت ترند. اما ممکن است فضای داستان شما سرد و بی روح باشد؛ دراین صورت، مسلما یک آستانه پرتحرک و پویا به وصلهای ناجور میمانَد که با فضای اصلی و مرکزی داستان منافات خواهد داشت.
در اینجا، صحبت درباره هماهنگی و هارمونی است، صحبت درباره هدف متن است و آن چیزی که داستان شما قصد دارد به مخاطبش القا کند. درعین حال، این را هم باید در نظر گرفت که اگر داستان قرار است کوتاه باشد -و در این قالب ادبی اساسا کم گویی یکی از عناصر مهم است- جایی برای توصیفهای ساکن و مطول و اضافی نیست. وقتی آستانه داستان را بشود به راحتی حذف کرد، یعنی در بودن یا نبودن آن آستانه باید شک کنید.
هوای پاییزی برگها را زرد کرده بود. درخت ها، با شاخههای تیره، پشت پنجره خودنمایی میکردند. نور مرده روز اتاق را به سختی روشن کرده بود. مرتضی روی صندلی نشسته بود و داشت به چیزی فکر میکرد. پای چپش را با اضطراب حرکت میداد و مدام کاغذ مچاله توی دستش را باز میکرد، میخواند و دوباره مچاله میکرد.
این را به عنوان یک آستانه برای داستانی که میخواهد قصهای را تعریف کند در نظر بگیرید. اگر مرتضی مسئلهای داشته باشد که او را به موقعیتی نامتعادل کشانده است، گفتن از آب و هوا نامربوط مینماید، مخصوصا که بازیهای نمادین با آب وهوا و ربط دادن آن به احوال روحی شخصیتها روشی تقریبا منسوخ شده است.
مرتضی کاغذ مچاله را باز کرد: «من سند رو زدم به اسم حمید. تو هم ببین چه بلایی سرت میآرم!» پای مرتضی از شدت اضطراب میلرزید. کاغذ را دو بار توی مشتش مچاله کرد. پیشانی اش عرق کرده بود. برای چندمین بار، شماره را گرفت: بوق بوق بوق.
شاید چنین شروعی برای وضعیت مرتضی نمایشیتر و دراماتیکتر باشد؛ درعین حال، با احوال درونی او بیشتر تطبیق کند: پراضطراب و پرتنش. در چنین وضعیتی، آستانه پویاتر تناسب بیشتری با حال وهوا و فضای داستان دارد. دراصل، چیزی که درنهایت باید سنجیده شود این است که فضای داستان به درستی و با هماهنگی تمام اجزای متن به مخاطب منتقل شود.
احتمالا، کلمه «لحن» -که در یادداشت قبلی هم از آن صحبت شد- کلیدواژه خوبی برای چنین موقعیتهایی باشد. لحن متن نشان دهنده رویکرد آن به موضوع است و در فضاسازی داستان و نحوه ارائه وقایع یک روایت نقشی تعیین کننده دارد.